مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

سلامي دوباره .....

سلام ..... اميدوارم حال همه دوستان خوب باشه .... عكس هاي جديد ماني در روزهاي محرم و اسباب كشي ......  ماني جونم محرم 90 ماني جونم و كيميا جون ........ ماني جونم دستش يه خورده سر انگشتش سوخت اما بابايي خيلي گنده بست تا ماني جونم دستش رو نخوره يه وقت زخم بشه و جاش بمونه ..... ماني جونم با امير رضا ، محمد طاها و پارسا جون بچه هاي همكارهاي ماماني وقتي اومدن خونمون تا ماني رو ببينن ..... ماني وخنده هاي نازش ..... ...
29 آذر 1390

بابايي و اسباب كشي ....

سلام ماني جون ....   بابايي فدات.  يكبار ديگه ميخوام واست بنويسم. اما اينبار از اخرين روزهايي كه توي اين خونه با تمام خاطراتش (از تولد تو تا 5ماهگيت) برامون به يادگار ميمونه. روزهاي خوبي بود. و امدن تو بهترين  هديه اي كه خدا به ما داد. فردا ... پس فردا تمام شادي و خنده و غصه هاي اينجا  رو جارو ميكنيم و به اميد روزهاي خوب و خوش اينده در كنار تو وماماني مي ريم توي يه خونه بهتر زندگي كنيم. مدتي به خاطر جابجايي نميتونيم به سايتت سر بزنيم  اما باز با دست پر بر ميگرديم  دوست دارم و ميبوسمت. مرد كوچولوي بابا. امروز مامان خيلي خسته شد. ما ازش تشكر ميكنيم.     ...
8 آذر 1390

اسباب كشي .....

سلام ..... ماني جونم سلام ..... الان كه دارم مي نويسم ...... داريم وسايل خونه رو جمع مي كنيم ..... آخه اسباب كشي داريم و بايد بريم يه خونه ديگه ....... البته بايد بگم كه اين خونه هم بزرگتر هم خوشگل تر تازه سه تا اتاق خواب داره و من هم اتاق كارم رو دوباره دارم .... آخه از وقتي تو به اين دنيا پا گذاشتي و  زندگيمون رو پر نور تر كردي و ما سه تايي شديم ديگه من اتاق كار ندارم ..... عزيزم اسباب كشي با تو خيلي سخته ....... همش گريه مي كني و بهونه مي گيري و ماماني هم نمي تونه به كاراش برسه ..... بابايي فردا شيفته و من با تو تنهام و اميدوارم زياد ماماني رو اذيت نكني تا بتونم وسايل رو جمع كنم ...... عزيزم دوست د...
8 آذر 1390

ماني جونم پنج ماهه شد ....

سلام ... ماني جونم پنج ماه از زندگي قشنگشو پشت سر گذاشت ...... خدا رو شكر مي كنيم من و بابايي به خاطر اين نعمت بزرگ ..... خدايا شكرت ...... خدايا شكرت ..... عزيزم ماماني پنج ماهه حس مادري رو تجربه مي كنه و بابايي هم حس پدري رو ........ دوست داريم ...... با تمام وجود مي بوسمت عزيزم .... خداوند سايه بابايي رو هميشه روي سر ما نگه داره ...... اينم عكس هاي ماني جونم در ماه پنجم روي تختش ...... تا كي اندازه تختش مي شه خدا جون ...... الهي قربونت برم .... ...
5 آذر 1390

آلبوم جدید عکس مانی در 5 ماهگی ...

سلام ..... این سری عکس های جدید مانی جون من در ماه پنجم زندگی قشنگشه ....... دوست دارم عزیزم ...... مانی خونه خاله مهتاب .. مانی جون وقتی برای شکار شیر به جنگل شهید زارع رفته بود .... مانی و بابایی در حال زورازمایی ..... مانی وقتی تو خواب نازه .... عزیزم ..... مانی جونم خیلی جدی (مگه چیه...ها) مانی وقتی شیر پنیره می کنه (وای چرا اینجوری شدم) مانی جون بعد از بلند کردن وزنه ١٢٠ کیلویی(دیگه نبود؟) مانی این عکس توی چهار ماه و 28 روزگی گرفت (خب حالا در مورد چی بحث و گفتگو کنیم؟) قربون خندیدنش بشم (هه هه شما چقدر باحالین...) الان نزدیک به دو ماهه که مانی جونم اب دهنش ز...
4 آذر 1390

از طرف سوفيا .....

سلام ماني عشق سلام سلام به معناي دوستي پسرخاله عزيزالان ساعت2:14است كه توبيدار شدي بابات نون خريد و مامانت داره غذا مي پزه ( ماكاراني و چيپس .... ) الان بايد بريم غذا بخوريم .... ماماني من رفته شهميرزاد و من دو سه روزه خونه خاله ها مهمونم .... امشب هم مي رم خونه خاله مهتاب ..... ............... اینم عکس سوفیا و مانی جون ..... مطلب بالا رو هم سوفیا جونم واسه مانی نوشته ...... هر دو تاتون رو دوست دارم ..... ...
4 آذر 1390
1